ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

الگوها و ضد الگوها

در مهندسی نرمافزار مفهومی به نام الگوهای طراحی (Design Patterns) وجود دارد. این مفهوم در بدو ظهور از معماری برخاسته است و به زبان ساده و غیر رسمی به بهترین راهحل ارائه شده برای مسائل شناخته شده اشاره میکند. بدیهی است که این الگوها زمانی ارائه میشوند که یک مسئله تکرارپذیر باشد. یک طراح یا معمار هنگام تحلیل، گاهی به مسئلهای برخورد میکند که قبلاً بهترین راهحل برای آن ارائه شده است و بنابراین لزومی ندارد بعد از صرف زمان و انرژی زیاد یک راهحل مندرآوردی عجیب و غریب ارائه کند که ممکن است آبستن مشکلاتی باشد که بعدها و در هنگام کار یا توسعه بروز پیدا میکنند. در این شرایط تشخیص صحیح مسئله و پیداکردن الگوی طراحی متناسب با آن یعنی انتخاب بهترین راهحل در کمترین زمان، که اتفاقاً شرح آن برای دیگرانی که آن الگو را میشناسند نیز راحتتر است. بعدها اصطلاح دیگری به نام ضدالگوها (AntiPatterns) مطرح شدند. برخلاف الگوها، ضدالگوها اشاره به رفتارهای غلطی میکنند که معمولاً در هنگام بروز مسائل شناخته شده در پیشگرفته میشوند. نکته جالب این است که در مورد ضدالگوها مثالهایی که زده شده است تماماً فنی محض نیستند و به برخی رفتارهای انسانی نیز اشاره شدهاست.(برای آشنایی بیشتر به ویکی پدیا مراجعه کنید)

بگذریم، مدتی به این فکر میکردم که آیا مشابه مفهوم الگوهای طراحی در علوم اجتماعی و جامعه شناسی نیز موضوعیت دارد یا نه؟ نمیدانم شاید هم وجودداشته باشد. اخیراً به طور اتفاقی مجلهای در روزنامه فروشی نظرم را جلب کرد. اولین شماره آن بود و بسیار پربار. در این نشریه تعدادی مقاله وجودداشت که روش تحلیل آنها مرا به این معنا که احتمالاً میتوان در تاریخ و جامعه الگوها و ضدالگوها را مشخص کرد، نزدیک کرد. خلاصهای از مقاله "لمپنها از کجا میآیند؟" نوشته خانم مریم شبانی در ادامه مطلب آمده است. امیدوارم این خلاصه لطمه زیادی به اصل مقاله وارد نکردهباشد. هرچند در بیشتر موارد مطلب عیناً نقل قول شده است.

تعریف: "گروهی فاقد هویت و فرهنگ که ابزار دست قدرت میشوند و در مقابل گروهی که معترض قدرتاند، میایستند. بعد از مارکس اما اگرچه کمتر درباره لمپن پرولتاریا سخن به میان آمد اما لمپنیزم و اشکال آن نمودی بارز در سیاست نیمه مدرن شده پیدا کردند. در آلمان نازی، ایتالیای فاشیست، چین کمونیست  و حتی ایران پهلوی، لمپنها نامی تازه یافتند. خیابانها را عرصه قدرتنمایی خویش ساختند و برای تحکیم جایگاه قدرت، از قدرت بدنی خویش مایه گذاشتند."

در ادامه مقاله نویسنده این اشکال مختلف لمپنها را در جوامع مختلف معرفی کرده است. در ابتدا در جدولهایی خصوصیات کلی آنها و دورهای که در آن زندگی میکردند را آورده و سپس مختصری راجع به آنها شرح دادهاست.

ادامه مطلب ...

بـــــیداد ظالمــــــان شما نیز بگذرد

اگر اشتباه نکنم این شعر رو سیف فرغانی در قرن هشتم سروده باشه. سیف در این اشعار مغول ها رو خطاب قرارداده. فکر کنم خوندنش خالی از لطف نباشه:

هم مرگ بر جهانِ شما نیز بـــگذرد 

هم رونق زمـــــان شما نیز بگذرد

وین بومِ مِحنَت ازپی آن تا کند خراب

بر دولــــت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایّام ناگــــــــــهان

بر بــــاغ وبوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیرخاص وعام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای سـتـــم دراز

این تیـــــــزی سنان شما نیزبگذرد

چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد

بـــــیداد ظالمــــــان شما نیز بگذرد

در مملکت چوغُرّشِ شیران گذشت ورفت

این عوعوِ سـگان شما نیز بگذرد

آنکس که اسب داشت غُبارش فرونشست

گَرد سُم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکُشت

هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مُفتَخَر به طالع مَسعود خویشتن

تاثیر اختـــــــران شما نیزبگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دوروز بود ازآن دگرکسان

بعد از دوروزازآن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمّل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدّتی

این گُل، زگُلسِتان شما نیز بگذرد

آبی ست ایستاده در این خانه مال وجاه

این آب نا رَوانِ شما نیز بگذرد

ای تو رَمِه سپُرده به چوپان گُرگ طبع

این گُرگی ِشبان ِشما نیز بگذرد

پیل فَنا که شاه بَقا مات حُکم ِاوست

هم بر پیادگانِ شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

وحدت

"بزرگترین آسیبی که حذف مذهب به حیات انسانی وارد میکند، تجزیه حیات و شخصیت آدمی به دو قطعه دنیوی و اخروی است!

در صورتی که حیات معقول که ریشه اصلیاش از عالم بالا شروع شدهاست، امکان ندارد در عالم پایین ختم و یا قابل تجزیه شود، به طوری که یک جزء آن در این دنیا در اختیار خود انسان باشد و مطابق تمایلات و آرمانهای خود، آن را اداره کند و جزء دیگرش را به عنوان جزء اخروی آن، با مقداری حرکات و اذکار تلقی و تامین نماید!"

این عبارات مفاهیم غریبی نیستند. تقسیم کردن زندگی به دو بخش دنیوی و اخروی. و این دوگانه شدن چهها که نمیکند. چه بسا در نیمه اول قوانین حکمفرما باشند که با اخلاق و مذهب هم تعارض داشتهباشند و در نیمه دوم آداب و مناسکی باشد که هیچ مزاحمتی برای خودخواهیهای نیمه اول ایجاد نمیکند بلکه وعده بهشت هم میدهد. در مقابل کسانی را هم میشناسیم که تمام شئون زندگی فردی و اجتماعیشان بازگو کننده وحدت و یگانگی است.

آیا واقعاً دوگانه پرستی در همین تقسیم زندگی به دو جزء یادشده نیست؟ با این معنا آیا بسیاری از به ظاهر دینداران در زمره کسانی نیستند که به واقع دین را از زندگی دنیوی حذف کردهاند و پشتی ظواهری از آن پنهان شدهاند؟ آیا خود من میتوانم ادعا کنم که از این دست مردم نیستم؟ باز هم آفرین به سکولارها که دستکم، از این نفاق دورند.

به نظرم دورویی و نفاق به مراتب از آنچه سکولاریزم نامیده می شود خطرناک تر است. مدعیان دروغین دینداری با توجیه ظلم، با دروغ، با غصب موقعیتی که حقشان نیست، با تهمت، با افترا و یا با سکوت در برابر این رفتارها و بدتر از آن تاییدشان، آنچنان بیرحمانه دین را از زندگی دنیوی حذف میکنند که هیچ دشمن دینی نمیتواند چنین کند. من معنایی واضحتر از اینکه گفتم برای نفاق و دورویی نمیدانم.

در این هیاهو، قهرمانان واقعی و دینداران راستین کسانی هستند که به کسی اقتدا میکنند که حاضر نبود در مقابل همه دنیا، پرکاهی را از دهان موری برگیرد و تمام لحظات زندگیاش اثباتی شدند برای این حرف.

سکولاریزم 2

"آیا باید دین را از زندگی دنیوی (خصوصاً سیاست) حذف کرد"

جمله بالا یک گزاره است که رد یا قبول آن بستگی زیادی به چگونه معنی کردن سه واژه دین ، زندگی و سیاست دارد. مرحوم علامه جعفری در تعریف واژگان فوق مطالبی دارند که در "ادامه مطلب" خلاصهای از آن آمدهاست. ایشان در جای دیگری آوردهاند: "وضع کنونی مغرب زمین، با نظر به پیشرفت علم و تکنولوژی و تنظیم پدیدهها و روابط مردم در زندگی اجتماعی، معلول کنار گذاشتن و حذف دین الهی فطری از جامعه نیست، بلکه معلول حذف دینسازان است که برای خودکامگیهای خود، دین الهی را که عامل سازنده بشری است، مطابق هوی و هوسهای خود تفسیر، تطبیق و اجراء میکردند.

وقتی که مردم مغرب زمین به بهانه حذف مزاحمان حیات معقول خودساخته شده متصدیان، دین را کنار گذاشتند، منظورشان دینی بود که ضد علم، پیشرفت، آزادی معقول، عدالت و کرامت ذاتی بود..."

از مطالب یادشده پیداست که بررسی درستی یا نادرستی گزاره فوق وابستگی کامل به نحوه تعریف واژگان تشکیل دهنده آن دارد و بایک تلاش علمی هدفمند و بدون تعصب میتوان به روشن شدن بحث امیدوار بود. پیچیدگی کار جایی خود را نشان میدهد که سروکارمان با ناراستی و غرض ورزی باشد. اگر غرضورزان در مقام دفاع از سکولاریزم باشند، تصویر نادرستی از دین ارائه میدهند و اگر به ظاهر دینسازانِ در باطن ماکیاولیست در مقام دفاع از دین برآیند، آن را طوری تفسیر و توجیه میکنند که به که آنها را به اهدافشان نزدیک کند. ظاهری از دین را میگیرند تا آن را به وسیلهای برای ارضاء شهوت قدرت طلبی و خودخواهی خود قراردهند. به قول حافظ عزیز:

هزار نکته باریکتر زمو اینجاست

نه هرکه سر بتراشد قلندری داند

ادامه مطلب ...