ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

ندای خاموش

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید

چکیده

مدت ها بود که انگیزه نوشتن در من به وجود آمده بود اما چیزی در چشمان ندا بود که تبدیل به آخرین دلیل برای نوشتنم شد. بدون ره توشه و تنها از سر درد نوشتم. برای خودم که دیگران نوشته هایم را نقد کنند، و بر خششم غلبه کنم تا بتوانم صدای مخالفم را بشنوم که مبادا یک تنه به قاضی رفته باشم، و امیدوار بودم که به میزان برسم.

در چکیده کاوش در جمل همان طور که گفتم به دنبال یافتن میزان در رفتار امیرالمؤمنین بودم و از قصد امام برای اصلاح و نه جنگ افروزی، نهراسیدن از سخن گفتن مخالف، نادانی و سطحی نگری عده ای، جوانمردی امام حتی به قیمت ضعیف تر شدن در جنگ، صبر و بردباری امام، اخلاق مداری آن بزرگوار، شدت عدالت و سخت گیری بر یاران صحبت کردم که برای خودم بسیار مفید بود. مخصوصاً در فضایی که اطراف ما پر شده است از شبیه سازی ها و مقدس پنداری کوته بینانه، نگاه دقیق به رفتار و تعمق در سخنان مولا می تواند برای ما بسیار مفید باشد.

هرچند مطالعه من کافی نبود و نیست اما همین مختصر کافی بود که درگیر تضادها و گروه بندی ها و توجیه ها و تغییر ماهیت ها شوم. هرچه پیش تر رفتم بیشتر به مشکل خوردم. با هر توجیه و تفسیری که از سوی حکومت در برخورد با حوادث پیش آمده روبرو شدم مشکلات ذهنیم بیشتر شد. نادرستی مبناهای توجیهی به همراه بی تدبیری پشت بی تدبیری آنچنان برایم عجیب بود، که اگر این سلسله از برخوردها اگر تحت عنوان "چگونه ایران را نابود کنیم" مطرح می شد بیشتر به آن می آمد تا اینک چگونه مشکلات به وجود آمده در جامعه را حل کنیم و امور را اصلاح کنیم. در بسیاری از مواقع به تفسیر نهج البلاغه مرحوم علامه جعفری رجوع کردم تا کمتر دچار خطا شوم. در حالی که کرامت انسان را نتیجه گرفته بودم، بی حرمتی به انسان را شاهد بودم و در حالی که به نفی ماکیاولیسم رسیده بودم، به کارگرفتن وسایلی را شاهد بودم که برایم توجیه ناپذیربودند.

بین آن رفتارها و اندیشه هایی که ادعای پیروی از آن می شد با واقعیت تفاوت بسیار بود. این تناقض ها برایم حل نشد و روزبه روز از دیدن رفتارهای مدبرانه ناامیدترشدم و دیدم که ظاهراً قرار است همچنان بر وزن آن سنگ های سنگین افزوده شود و آزموده ها باز آزموده شوند.

سرانجام تفسیر خطبه پنجاهم مولا( بدعت / درهم آمیختن حق و باطل / ضرورت تعلیم و تربیت برای تفکیک حق از باطل )، خاتمه ای شد برای اولین گام من در تلاش برای بهتر دیدن.

ای دل بیـــا کـه مـا به پناه خدا رویـــم

احزاب

زمانی خاتمی از ضرورت شکل گیری احزاب صحبت می کرد. در مقابل نظر خاتمی عده ای بودند که می گفتند حزب یعنی چه؟ مایک ملتیم، با سرزمین مشترک، با عقیده مشترک و ... پس بهتر است که یک حزب باشیم و از تفرقه بپرهیزیم. به هر حال در هر جامعه ای ، حتی به کوچکی یک خانواده با تمام مشترکاتی که وجود دارد، اختلاف نظر و دلخوری از همدیگر و مسائلی از این دست وجوددارند. مثل وضعیت فعلی جامعه ما. اما نبودن احزاب چه مشکلاتی را درپی داشته است.

الف) در جامعه ما در حال حاضر احزاب مخالف، قدرت و امکان فعالیت جدی ، نقد قدرت ، و اعتراض در چارچوب قانون را ندارند. در نتیجه مردم معترض نمی توانند که امیدوار باشند تا احزاب نزدیک به آنها ، صدای اعتراضشان را به گوش دولت برسانند. وقتی که احزاب مخالف حق اعتراض مدنی نداشته باشند پس مردم معترض هم نباید مخالفت صریح کنند. بنابراین حق قانونی برگزاری اجتماعات اعتراض آمیز از آنها سلب می شود و واضح است که این کار حل مسئله نیست، بلکه اجازه طرح مسئله را ندادن است.

ب) نیروی انتظامی از مردم معترض می خواهد که صف خود را از اغتشاش گران جداکنند. خوب درخواست معقولی به نظر می رسد. اما باید به این نکته توجه شود که پس معترض چگونه باید اعتراض کند؟ آیا احزابی وجوددارند که بتوانند خواسته های هواداران خود را مطرح کنند تا بتوان به راه حل معقولی برای حل آن رسید؟ یا کمتر از آن ! اجازه برگزاری تجمع اعتراض آمیز وجود دارد؟ و اصلاً پلیس چنین اجازه ای به معترضین غیر اغتشاش گر می دهد که اعتراض کنند و او امنیت اعتراض کنندگان را تامین کند؟

ج) فرض کنیم دولت بخواهد به صدای معترضین گوش کند، تا درخواست های معقول آن ها را اجابت کند. در جایی که احزاب و تشکل های مخالف یا وجود ندارند و یا بسیار ضعیف شده اند، و نمایندگان مورد اطمینان مردم معترض قدرت فعالیت آنچنانی ندارند، دولت به غیر از همهمه اعتراض ها چه می شنود؟ و چگونه می فهمد که از میان خواسته های مطرح شده کدام یک از آنها مربوط به کدام بخش از جامعه هستند؟

نکته : گمان کنم درک ضرورت تشکیل حزب، وابسته است به درک سؤال های امتحان ریاضی اول دبستان! مثل: مدادهای زیر را به بسته های ده تایی تقسیم کنید. آن موقع بچه ها یاد می گیرند که شمردن یک مجموعه تلخیص شده خیلی راحت تر از شمردن توده ای درهم از مدادهاست. در مورد احزاب هم کسانی که ریاضیات اول دبستان را با موفقیت گذرانده باشند، احتمالاً مشکل کمتری در درک اهمیت موضوع دارند.

 

 

ضرورت تعلیم و تربیت برای تفکیک حق از باطل

چهارشنبه گذشته از محل کارم راه پیمایانی که در اعتراض به حرمت شکنی روز عاشورا به خیابان آمده بودند را دیدم. شعارها عجیب بودند و از همه ناراحت کننده تر اینکه به همین سادگی مردم شعارهایی مانند مرگ بر خاتمی را سرمی دادند. کسی که از لحاظ دانش و تقوی و اخلاق مانند او در کشور زیاد نیستند. اما بعداً که بیشتر فکر کردم دیدم نمی توان بیش از این از مردم توقع داشت. چراکه مفروضاتی به مردم تلقین شده بود و پس از برانگیختن احساسات مردم بر مبنای آن مفروضات غلط، استدلال شده بود، و در نتیجه حکمی استنتاج شده بود که محصول آن متاسفانه درخواست مرگ برای خیرخواه ترین فرزندان این سرزمین بود. و این شعارها همانجایی داده می شد که روز عاشورا عده ای کشته شده بودند و اتفاقاً  در مسیر مردم یک لکه قرمز رنگ روی زمین بود که شنیدم خون یکی از کسانی است که در روز عاشورا جانش را از دست داده بود. عبور راه پیمایان از کنار این لکه خون و ندیدن آن خود همه ماجرا را تفسیر می کرد. ادامه تفسیر این خطبه بی ارتباط با این ماجراها نیست:

بخش سوم تفسیر عمومی خطبه پنجاهم نهج البلاغه، نوشته علامه محمد تقی جعفری

داستان این فریب کاران که حق را به بازی گرفته و برای هوی و هوس و اشباع قدرت پرستی خود، آن را  با باطل در می آمیزند و از فضای آلوده جامعه میدانی برای تاخت و تاز خود هموار می کنند، مانند آن گرگ احمق است که در برابر شیر من خود را پیش می کشد و بالاخره مغز خود را با پنجه شیر متلاشی می کند.

[ در این جا استاد این داستان را از مولانا نقل می کنند که به جهت اختصار آن را کامل ذکر نمی کنم. خلاصه این که شیر و گرگ و روباه برای شکار به صحرا می روند و یک گاو و یک بز و یک خرگوش شکار می کنند. شیر از گرگ می خواهد که شکار را قسمت کند. گرگ برای تکریم شیر و برای بی نصیب نماندن خودش، گاو را از آن شیر، بز را از آن خود و خرگوش را سهم روباه معرفی می کند. شیر از این تقسیم خشمگین می شود و گرگ را می درد. سپس رو به روباه می کند که تو کار تقسیم را برعهده بگیر. روباه سجده می کند و می گوید گاو برای صبحانه، بز برای نهار و خرگوش برای شامتان باشد. شیر از این تقسیم راضی می شود:

گفت این روبه تو عدل افروختی

اینچنین قسمت ز که آموختی

از کجا آموختی این ای بزرگ

گفت ای شاه جهان از حال گرگ

]

حال داستان پیشتازان حیات طبیعی و حیوانی محض شبیه به همین داستان است، با اینکه می بینند و می شنوند که در گذرگاه تاریخ هرکس و هر گروهی که حق را به باطل در آمیخت و از این معجون انسان کش برای اشباع خودپرستی های خود بهره برداری کرد، چندصباحی نگذشت که حق و حقیقت چهره واقعی و صاف خود را از تیرگی های باطل بیرون آورد، یا در روزگاره زندگی آن خودخواهان هوی پرست، موجودیتشان را تباه ساخت یا پس از مرگشان لعنت ها به دنبالشان فرستاد. با این حال این پست تر از روباهان عبرت نگرفته و باز حق را بازیچه خود قرار می دهند.

ضرورت تعلیم و تربیت برای تفکیک حق از باطل

مادامی که اهمیت تعلیم و تربیت برای تفکیک حق از باطل به مردم جوامع اثبات نشود و مادامی که گردانندگان جوامع عامل سازنده تعلیم و تربیت را به طور جدی از نظر اهداف و طرق مناسب آنها، در متن اراده اجتماع قرار ندهند، نه تنها کوشش ها و تکاپوهای رهبران و پرچم داران اخلاق و پیشتازان مذهب انسان ساز عقیم و بی نتیجه خواهد ماند و نه تنها کاری از دست کوشندگان بهداشت روانی و اصلاح روانی انسان ها از طرق علمی برنخواهد آمد، بلکه هرروزی که بر تاریخ بشری خواهد گذشت ، دردهای پیچیده تری بر دردهای خود خواهد افزود. این بهانه که مردم معمولا از تشخیص حق و باطل عاجزند و درک و فهم آنان تاتوان تر است از اینکه حق و باطل را تشخیص بدهد و فریب معجون های آمیخته از حق و باطل را نخورد، یک بهانه فریبنده است که اگر در حالات معتدل ذهنی و روانی در این بهانه بنگرند و آن را تحلیل نمایند ، خودفریبی را کاملاً احساس خواهند کرد. این مدعا صحیح است که اگر به عامل سازنده تعلیم و تربیت برای تفکیک حق اهمیت حیاتی قائل می شدند، مردم با کمال اشتیاق به زندگی یا مبانی حق  که در اعماق درونشان زبانه می کشد ، برای تشخیص حق از باطل می کوشیدند و در این کوشش با آنهمه استعدادهای متنوع  که در تشخیص واقعیات دو قلمرو انسان و جهان از خود بروز داده اند، قطعاً و قطعاً موفق می گشتند. مخصوصاً با نظر به دو نیروی فوق العاده عالی عقل و وجدان حقایق بسیار عالی و سازنده ای که به وسیله پیامبران الهی و اولیاء الله و حکمای راستین همواره در اختیار انسان ها بوده و می توانند بهترین بهره برداری را از آنها بنمایند. می توان با کمال صراحت ادعا کرد که مردم جوامع امروزی ما از تبلیغات گوناگون سیاسی و اقتصادی که ساخته شده انسان های گسیخته از متن مردمند تغذیه مغزی و روانی می شوند نه از حقایق. این جمله را از اریش فروم به خاطر بسپاریم " واقعیت های کنونی حقیقت نیستند ، بلکه ساخته و پرداخته تبلیغات می باشند".

پایان تفسیر خطبه پنجاهم

 

درد اینجاست که نمی دانم هنگامی که هیچ تلاشی برای تربیت مردم در جهت تشخیص حق و باطل آمیخته به هم وجود ندارد چه باید کرد؟ شاید بزرگترین نوابغ کسانی هستند که در فضاهای سنگین تبلیغاتی که تنها برای جهت دادن به افکار عمومی و موج سواری بر خواسته های مردم ایجاد شده اند، می توانند معیار و میزان به مردم بدهند.

درهم آمیختن حق و باطل

نکته جالبی که در بین حکام جور و مستبدین دیده می شود این است که هیچ کدام از آنها اعلام نکرده اند که ای مردم من تصمیم گرفته ام که حکومتی باطل بر مبنای ظلم و ستم بنا کنم و تصمیم دارم یوغ بندگی برگردن همه شما بیاندازم. و یا اینکه با صراحت بگوید که اگر کسی با من مخالفت کند و بر سر راه ارضای شهوت قدرت پرستی من مانعی ایجاد کند مستحق مرگ خواهد شد. بلکه همواره خودخواهی باطل خود را در پوششی از آنچه برای مردم جامعه حق است نمایان ساخته اند. علامه جعفری در این بخش از تفسیر این خطبه به زیبایی این مطلب را تحلیل کرده اند.

بخش دوم تفسیر عمومی خطبه پنجاهم نهج البلاغه، نوشته علامه محمد تقی جعفری:

"اگر باطل از درآمیختن با حق تفکیک و خالص شود، بر حق جویان پوشیده نمی ماند. و اگر حق از پوشش ها و آمیزش با باطل تفکیک و خالص شود، زبان های مردم معاند از قیل و قال درباره حق بریده می شود. ولی مشتی از حق و مشتی از باطل گرفته و در هم مخلوط می شوند. در این موقع است که شیطان بر پیروان خود مسلط گشته و کسانی که از طرف خداوندی سابقه نیکو به آنان داده شده است، نجات پیدا می کنند."

اساسی ترین مبنای فریب کاری یکه تازان تنازع در بقاء درآمیختن حق با باطل است

آن همه انرژی های مغزی و روانی پرارزش که تاکنون پیشتازان حیات حیوانی محض در میدان تنازع بقاء در تهیه و طرح نقشه های نابکاران برای مخلوط کردن حق با باطل صرف و مستهلک نموده اند، و آن همه مواد زندگی ساز مردم که در اجرای آن نقشه ها به شکل اسلحه و دیگر وسایل عمل محو و نابود شده است، اگر یک میلیونیوم آن انرژی ها و مواد، در راه بیان حق و اجرای آن صرف و مستهلک می شد، از قرن ها پیش تاریخ انسانی ما شروع می گشت و واقعاً به جای دنیای امروز که مجموعه ای از خود بیگانگی و وحشت همه از همه و انبارها و کارگاه های اسلحه آدم کشی و زورگویی قدرت پرستان خود محور است، دنیایی داشتیم که انسان هایی در کمال محبت با یکدیگر در نهایت آرامش خاطر و ترقیات علمی و صنعتی تسلیم به انسان [ نه علم و صنعت انسان سوز] زندگی می کردند. اما می بینیم که پیشتازان حیات حیوانی محض چنین دنیای انسانی را نمی خواهند و با قیافه کاملا جدی و با کمال پررویی نابکارانه که با نام و سیمای قهرمانان خود را مطرح می کنند، راه دیگری را از آنچه در پیش گرفته اند، به ذهن خود خطور نمی دهند. درست است که این تفکرات و این فریب کاری ها و این عشق سوزان بر تورم خود طبیعی که نام اصلیش خود حیوانی است، واقعاً ورشکستگی غیرقابل جبران انسان ها را با صراحت اعلان می کنند، ولی سوزناک تر و شکنجه زاتر از این جریان عدم توجه پیشتازان این قافله به نتایج وخیم و بدبختی هایی است که هم مکتبان این قافله درگذشته و حاضر به وجود آورده اند !! آری

عجب از گشمدگان نیست عجب

دیو را دیدن و نشناختن است