چهل روز از دیدن آخرین نگاهت گذشت. تصویر تمام آرامش. هیچگاه نفهمیدم راز این نگاه را و این آرامش را. به کدامین سو خیره بودی؟ روی گردان از آنچه در اطرافت می گذشت و پشت پرده ای از خون.
چهل روز گذشت از روزی که بزرگترین علامت سؤال را در زندگیمان نوشتی و پس از آن تردید و درد.
و درد ...
و درد ...
و درد ...
هیچ می دانستی می خواهی زندگی کسانی به دو نیمه قبل از نگاه تو و پس از آن تقسیم شود؟ می دانستی؟
"شب به خیر ای دو دریای خاموش،
شب به خیر ای دو دریای روشن،
شب به خیر ای نگاه پرآزرم،
این سرود درود است و بدرود ... "
روحش شاد.
سلام!!
- روانش روشن !!
حتما مثل همه ی اینایی که ندیده و نشنیده می نویسن وبلاگ خوبی داری، باید بگم وبلاگ جالبی داری !!
به هر حال، خواستم بگم یه سر به anticom.ir بزن، اینجا بهترین جا برای یادگیریه، با بهترین شیوه ی یادگیری!!
به یک بار دیدن می ارزه،
موفق باشی
http://anticom.ir
من دغدغه دارم که این روزها در سرزمینی زندگی میکنم که در آن دویدن ، سهم کسانی است که نمیرسند و رسیدن ، حق کسانی که نمی دوند